سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های غریبانه ی قاصدک...

 

گاه گاهی کنج تنهایی ام مینشینم و کوچه ی خاطراتم

 

 

را با چند قطره اشک بلورین ..آذین میبندم...



مشتی خاک تر شده که عطر وجود میتراود...



بین دستانم لمس و با تمام وجود استشمام میکنم...



بوی خاطرت هنوز هم خاطرم را عطرآگین میکند...

 


اما...نمیدانم...



 کجای هستی نیست گشته ای که حتی به خواب ورویایم


 

قدم نمیگذاری...


92/7/15 (دلنوشته ی قاصدک....)



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/2/24 ] [ 3:17 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر



عزیزم..  میدونم  الان  واسه ی  گلایه  دیره...


میدونم ، نگاه خسته ات  یه جای دیگه اسیره...


به خدا قسم  میخوردی ، به همون عزیز جونت...


که دلم نمیشکنه  باز ، پای کینه و  جنونت...


واسه این قول و قرارات یه قدم جلو نذاشتی...


میبینی چه حالی ام من یه جو غیرتم نداشتی...


 تازه داشت دلم میلرزیدواسه گریه ی شبونت...


نمیفهمه دل چی بوده واسه این کارا بهونت...



دلنوشته ای از قاصدک...



[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 4:7 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر


منه دیوانه و عاشق .. نفسی از تو گرفتم.. نفس از دم

 

حبسگین بود ...


 

گویی از تلخی فردا برده بویی ...


 

 از نگاه قصه گو ها.. نحس و شومم.. چشم زخمم...

 

زخم کاریست...


 

 اختر سعدی ندارم...مثل شمع آرزوها.. رو به بادم..

 

 

رو به ظلمت..


 

من همین اندازه بودم.. ذره ای که چشم غم ها..

 

 

خیس شد از زخمه هایم..


 

 من همین اندازه بودم.. قدر یک ماه بهاری...

 


لیکن احساسات من بود.. قدرصد ها سال نوری...


 

من همین امروز دیدم .. خنجر عاشق کشی را ..

 

 

رنج تلخ زندگی را...



 من همین جا رو به جاده...  زندگی را میگذارم...



زیر پای سست دنیا...


 

تا که یاد مردمان باد... رسم عشق وعاشقی ها...

 

 

دلنوشته ای از قاصدک....



[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 3:59 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر

باران نبار...

 

من التماست میکنم.. باریدنت روی غم سوزان من زجر آور است...

 

باران نبار.. سوگند میگویم تورا بر خالق دلها نبار...

 

دل را گرفتی پیش از این...

 

 دیگر نبار...


 جان را نگیر...

 

 این جان غمگین گشته را...  زیر مصیبت ها نگیر...

 

دلنوشته ای از قاصدک...



[ چهارشنبه 94/2/23 ] [ 3:55 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر

شدم گمگشته ای  گمراه در این شب های بارانی ...


  نه  راهی هست در رویم ،نه دل را هست جولانی ...

 


میان  وحشت شبها ، چو میشی  گم شدم از راه ...


   نه گرگی هست اینجاها ، نه دل را هست چوپانی ...



روا  شد  بر  دلم با  غم ، به  موج  غصه  بنشینم ... 


  چه  باید  کرد بی انصاف ، در این دریای  طوفانی ...



شب  از  تنهایی ام  بیدار ، سحر  با غصه میبارم ... 


    چه  تنهایم ، چه تنهایم ، در این  دنیای  ویرانی ...


قاصدک*(دلنوشته ای از قاصدک...)



[ سه شنبه 94/2/22 ] [ 10:42 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر


لحظه ی  رفتنت  دلم ، پر از  غم  و  گلایه  بود..  


یادگاری  توی  دلم  ،  از   تو   فقط   کنایه  بود..


بارون  میبارید  و  نگام  ، ابری تر  از  یه آسمون..  


آتیش  میزد  قلب  منو  ،  خاطره های   بینمون..


 جدایی  رو  ورق زدیم ، شدیم جدا و بی نشون..  


من عاشقت موندم وتو ،آتیش زدی به عشقمون..


خیال  میکردم  که میای ، به  دیدنم  بعد یه ماه..  


                       نمیدونستم که دلم،میشه همیشه چشم به راه..


قاصدک*(دلنوشته ای از قاصدک..) 

 



[ دوشنبه 94/2/21 ] [ 7:59 عصر ] [ مهری هاشم زاده ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه